عشق یعنی ...

عشق یعنی خاطره

عشق یعنی همدم بی کسی ها
عشق یعنی آنکه اسمش تو قلبم می مونه

عشق یعنی دقیقه ها را شمردن

عشق یعنی زیر حسرت شقایق با چشمای خیس و گریون بری تا نبض دقایق

عشق یعنی گذشتن از اگرها

عشق یعنی رسیدن به خو ن و جگر ها

عشق یعنی چشمات و ببندی تا غیر اون نبینی ...

 

 

                                                                             همیشه مهربان

سخنان بزرگان..

هرگـز آرزو مـکن تــا جــز خـویـشــتـن خـویش، کسی باشـی. اما بکــوش تا بهترین خویشتن خویش باش.

 

رویاها در ابتدا غـیر ممکن به نظر میرسند ســپس غـیر محـتـمـل و سرانجام غیر قابل اجتناب

 

فـردا بـسیـار شبـیـه امـروز خواهد بود مــگر آنــکــه تـلاش را بر آن بیفزاییم.

 

افسوس آن زمان کـه بـایـد دوســت بداریم کوتاهی میکـنـیـم، آن زمان کـه دوستمان دارند لجـبـازی مـیکـنیم و بـعـد بــرای آنـچـه از دسـت رفـتـه آه میکشیم

 

فرصـت مـمکــن اسـت فـقـط یـک بــار در خـانـه شـمـا را بـزند، امـا وسـوسـه همیشه بر زنگ در تکیه زده است.

 

ریاضیات، موسیقی ذهـن اسـت، و موسیقی، ریاضیات دل.

 

باورهـای منـفـی دقـــیــقــا بـاورنـد نــه واقـعیـت؛ زمـیـن هـیچـگاه مـسطح نـبود، هرچند همه براین باور بودند که مسطح است. 

 

 

 

همیشه مهربان   

قتل   این  خسته   به   شمشیر   تو    تقدیر  نبود                 ورنه  هیچ از دل بی  رحم  تو تقصی نبود

آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع                  جز فنای خودم از  دست  تو  تدبیر  نبود

 

این حضور توست که شبهایم را می توانم زندگی می‌کنم و با لمس نگاه‌هایت

وبا هر نفست ،

اری من به گناه دوست داشتن تو مرتکب شده ام

اما دیگر اثری از تو هم نیست

و وقتی تو نیستی شعر می‌گویم از چشم‌های معصومت، از نفس‌های گرمت و از سپیدی رؤیاییت

 اگر مانده بودی شاعر نمی‌شدم اما تو را داشتم و شعرهایم را. اکنون تو نیستی، شاعرم اما هیچ ندارم حتی شعرهایم برای توست

 

                                                                                                                            همیشه مهربان

 

در آغاز وحشت زده شدم میخکوب گشتم مدام در این اندیشه بودم که بدون تو زنده نخواهم ماند اما شبهای بسیاری با اندیشه به بدی های تو سپری شد و من قدرتمند گشتم

و یاد گرفتم که چگونه همه چیز را تحمل نمایم

حال تو از دری دیگر بازگشتی و من به درون خانه پا نهادم تو را با آن چهره غمگین دیدم ..

اگر برای یک لحظه فکر کرده بودم که تو برای آزارم باز خواهی گشت قفل در را عوض می کردم یا مجبورت می کردم که کلیدت را پس بدهی

حال از اینجا برو  چرا که دیگر جای تو اینجا نیست

آیا تو نبودی که می خواستی با خداحافظی به من صدمه بزنی فکر می کردی که من در هم می شکستم یا اینکه می میرم

نه ! هرگز من زنده خواهم ماند تا زمانی که می دانم چگونه عشق به ورزم زنده خواهم ماند

من یک عمر برای زندگی و عشق فراوان برای نثار کردن دارم پس زنده خواهم ماند

آری زنده خواهم ماند

تمامی قدرتم را به یاری خواهم گرفت تا درهم نشکنم به سختی سعی کردم قلب شکسته ام را مرمت کنم و چه شبهای بسیار را با احساس تاسف برای خود سپری کردم

چقدر گریستم

اما اکنون سر افرازم کسی که تو اکنون می بینین شخصی جدید است

نه آن اسیر کوچک قبلی که عاشق تو بود

و تو

آری تو  فکر کرده ای که هر وقت خواستی می توانی به سراغم بیایی و آزادانه در اخیارت باشم

هرگز!

چرا که من عشقم را برای کسی حفظ می کنم

که مرا واقعاْ دوست داشته باشد

 

                                              همیشه مهربان

اگر به کینه و غرور و ترس طعنه می زنیم

و اگر برای گریه آفریده نشده ایم

پس سرور و شادی تو را چگونه در خواهم یافت

 

                                                                   همیشه مهربان