چی می شد توی یکی از همین روزا
یکی از فرشته های خدا می رفت و بهش می گفت :
که من هنوز منتظرم
درست که از دلت بی خبرم
ولی واست دلواپسم
بهش بگه تا کی باید اینجا بمونم
اخه باید برم دیگه نمی تونم اینجا بمونم
برو بهش بگه که من پای همه اون عهد و پیمونی که بسته بودم نشستم
برو بهش بگه دیگه غروری واسم نموده که بزرام زیر پاش
آره من همونم که فریاد میزنه که هیچ کسی تو دنیا مثل توواسم پیدا نمی شه
من همونم که از آسمون واست ستاره می چینم
همونی که تا آخر دنیا واست همیشه مهربون می مونه
همیشه مهربان
سلام
خیلی زیبا بود....
دلت شاد
حیف که همیشه فرشتهها سرشون شلوغه
هیچ چیز بدتر از این نیست که بدونی برای کسی تکراری شدی ...و هیچ چیز بهتر از این نیست که بدونی یکی هنوزم فراموشت نکرده..
خیلی سخته مصطفی...خیلی خوب میفهمم...خیلی بهتر ازون چیزی که فکرش رو بکنی.....
بابت همه چیز ممنون...
دوست تو : ساشا
سلام ممنون میشم اگه به منم سربزنید