دیگه دارم از دوریت می میرم
تو خیالم تو رو می بینم که پیش منی
فکر می کردم که تو واسم یک هم زبونی
میایی و از درد عشقت برام می خونی
خیال کردم که تو بهترینی
ولی نفهمیدم که نامهربونی کردی و رفتی
..اما هنوز با اینکه رفتی
از داغ عشقت دارم می سوزم
آره فکرو خیالت همیشه با من
هر جا که میرم جلوی چشامی ...
همیشه مهربان
دوست ای دوست ای دوست
جور تو کشم از آنکه روی تو نکوست
مردم گویند بهشت خواهی یا دوست
ای بی خبران بهشت با دوست نکوست
سلام مصطفی جان...
چه احساسات قشنگ و لطیفی داری...و این رو میشه از شعرهایی که مینویسی کاملآ احساس کرد...
راستش منم گاهی شعر میگم...
دنیا برام کوچیک شده..راهی میشم به زودی
چه فایده زندگی با مرده های عمودی
وسوسهء راهی شدن توی رگای منه
اگرچه جاده تاریکه ... اما دلم روشنه
امیدوارم خوشت اومده باشه...بقیش رو نمینویسم که سرت رو درد نیاورده باشم...
من از آدمهای با احساسی مثل تو خیلی خوشم میاد...خوشحال میشم بیای پیشم و امیدوارم بتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم...
پس منتظرتم عزیز...
دوست تو ... ساشا