دیگه دارم از دوریت می میرم

تو خیالم تو رو می بینم که پیش منی

فکر می کردم که تو واسم یک هم زبونی

میایی و از درد عشقت برام می خونی

خیال کردم که تو بهترینی

ولی نفهمیدم که نامهربونی کردی و رفتی  

..اما هنوز با اینکه رفتی

از داغ عشقت دارم می سوزم

آره فکرو خیالت همیشه با من

هر جا که میرم جلوی چشامی ...

                             همیشه مهربان

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:36 ب.ظ http://sfandiary.blogsky.com

دوست ای دوست ای دوست

جور تو کشم از آنکه روی تو نکوست

مردم گویند بهشت خواهی یا دوست

ای بی خبران بهشت با دوست نکوست

آتوس سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:25 ب.ظ

سلام مصطفی جان...
چه احساسات قشنگ و لطیفی داری...و این رو میشه از شعرهایی که مینویسی کاملآ احساس کرد...
راستش منم گاهی شعر میگم...
دنیا برام کوچیک شده..راهی میشم به زودی
چه فایده زندگی با مرده های عمودی
وسوسهء راهی شدن توی رگای منه
اگرچه جاده تاریکه ... اما دلم روشنه
امیدوارم خوشت اومده باشه...بقیش رو نمینویسم که سرت رو درد نیاورده باشم...
من از آدمهای با احساسی مثل تو خیلی خوشم میاد...خوشحال میشم بیای پیشم و امیدوارم بتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم...
پس منتظرتم عزیز...
دوست تو ... ساشا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد