یورودم..

 

سختی های زندگی را با ناخن هایم کندم

 

سالهای که گذراندم منو خسته کرد

 

حتی برنگشتم که نگاهشون کنم

 

دوستانم و کسی رو که دوست داشتم

 

تو عمرم نفروختم

 

خسته شدم خسته شدم

 

دیگه خسته شدم

 

خسته شدم از دورغها

 

خسته شدم از عشق ها

 

از انسانهای دورو خسته شدم

 

مورچه زیاد دیدم اما هرگز لهشون نکردم

 

ناموس و شرفم را به پول نفروختم

 

بجز خدا به هیچ چیز به دیده ی خدایی ننگریستم

 

اگه مرا نشناخته بودی

 

بدان که اینچنین جوانی هستم

 

خسته شدم از دورغها

 

خسته شدم از عشق ها

 

از انسانهای دورو خسته شدم

 

خسته شدم از این درد ها

 

خسته شدم از آدم های قدر نشناس

 

از انسانهای دورو و نامرد خسته شدم

 

 

همیشه مهربان

پرنده ی من

 

ققنوس من پرنده ایست خوش آواز

حیف گر بخواند آشیانش می شود ویران

 

ققنوس من برای آزادیش می خواند

افسوس که آزادیش در گروی ویرانیست

 

اکنون چه خواهد شد بخواند یا نه

بخوان ای پرند ی خوش آواز

 

گرچه آشیانت می شود ویران

اما چه سرودی زیباتر از آزادی

 

ققنوس من آزاد باش و خوش خوان

گر چه آشیانت آتش خواهد گرفت

 

چاره ای نیست باید بانگ سرداد

باید خواند اکنون چه نغمه ای از این زیباتر

 

ققنوس من آزاد باش و خوش خوان

هراس ازآن مدار که آشیانت ویران خواهد شد

 

که می سازیم آشیانی دیگر با سرودی زیبا

این آشیان دییگر ویران نخواهد شد

 

چرا که ما آشیان مان را در آسمان بنا خواهیم کرد

در بلند ترین  آسمان ها بر روی ابر ها

 

آری بر بلندی آسمان آشیانی خواهیم ساخت

با دیوارهای که همه از گل های رز هست

 

سنگ فرشهایش همه بودن

با رنگی به رنگ احساس

 

همه سقفش پر ز ستاره

با سرود ی زیباتر ازرهایی

 

قفس را باید شکست

ققنوس من بخوان .

 

                                                  همیشه مهربان

 

 

 

 

 

آخرین ودا

 

انگار رفتند برای همیشه است

برو ، چیزی نگو ، حرفی نزن

فقط بزار گریه کنم ، گریه کنم برای این شب بی کسی برای این تقدیر شوم

نمی دونم امشب چطور می خواد تموم شه نمی دونم که کدم جغد شوم نشست رو بوم ما که این چنین سرنوشت ما رو رقم زد

 آره امشب هم تموم می شه

برو ، برو تا من بمونم و یک عالمه تنهایی شاید بتونم فراموشت کنم

 

چیزی نگو ، حرفی نزن

 

فقط می خوام با بارون اشکام تو رو با همه ی این فاصله ها رو فراموش کنم

 

آخه تو راست می گفتی اون عشقی که می گفتم فقط توی کتاب ها می شه سراغ گرفت ولی اینطوری که فکر می کنی نیست! من بهت نشون می دم که توی این دینای واقعی هم می شه ..

 

برو ولی یک روزی از کردۀ خودت می شی پشیمون که اونوقت دیگه خیلی دیره

 

برو چیزی نگو ، حرفی نزن دیگه نمی خوام حتی نگاه کنی  

 

اینجا هیچکس به داد من نمی رسه ، من اینجا موندم تنهای ، مثل اینکه باید یک جور کنار اومد باید واقعیت رو قبول کرد حیف که خیلی دیر فهمیدم

 

ـ همیشه مهربون واقعیت اینه که اون رفته واسه همیشه نمی شه سر روزگار کلاه گذاشت ـ

 

برو هرجا که دوست داری برو

 

ولی یادت باشه که تو هر جا که باشی با هر کسی که باشی آرزوی همیشه مهربان فقط خوشبختی برای تو، فقط خوشبختیت و یک عالمه آرزوی خوب خوب

 

این هم بدون که همیشه مهربان همیشه مهربونه برای همیشه

 

                                                                همیشه مهربان

 

به بهانه ی درگذشت پروین اعتصامی شاعره بزرگ

 

پیام گل

به آب روان گفت گل کاز تو خواهم       که رازی که گویم به بلبل بگویی

 

پیام ار فرستد، پیامش بیاری     بخاک ار در افتد، غبارش بشویی

 

بگویی که ما را بود دیده بر ره        که فردا بیایی و ما را ببویی

 

بگفتا به جوی آب رفته نیاید      نیایی مرا، گر چه عمری بجویی

 

پیامی که داری به پیک دگر ده          بامید من هرگز این ره نپویی

 

من از جوی چون بگذرم بر نگردم        چو پژمرده گشتی تو، دیگر نرویی

 

بفردا چه می افکنی کار امروز        بخوان آن کسی را که مشتاق اویی

 

بد اندیشه گیتی به ناگه بدزدد           زبلبل خوشی و ز گل خوبرویی

 

چو فردا شود، دیگرت کس نبوید         که بی رنگ و بی بوی، چون خاک کویی

 

دل از آرزو یک نفس بود خرم        تو اندر دل باغ، چون آرزویی

 

چو آب روان خوش کن این مرز و بگذر         تو مانند آبی که اکنون به جویی

 

نکو کار شو تا توانی. که دایم               نماند است در روی نیکو، نکویی

 

تو پاکیزه خو را شکیبی نباشد        چو گردون گردان کند تند خویی

 

 

 

 

 

 

وقتی رفتی

 

از اون روزی که رفتی خیلی خراب شدم

نمی دونم باید چی کار کنم انگار رفتم تویک دنیای پوچ دور و ورم هم خالی شده توی یک خلاء افتادم

یکی می گفت اون که رفته خب حتماً دوستت نداشته که رفته اما تو که ...

دیگه فکرام کار نمی کنه نمی دونم واسه ی چی زنده ام واسه ی چی دارم کار  می کنم ، اصلاً واسه ی کی دارم می نویسم؟

تنها آرزوم اینه که از اینجا برم اما نمی دونم کجا؟!

شاید برم یک جای دور ، خیلی دور که هیچ کسی اونجا نباشه

حداقل جایی برم که اینهمه مترسک دورم نباشه

خسته شده ام از این چه کنم ها و کجا رفتن ها

آخه بی تو کجا رو دارم که برم من که تو این دنیا یک ستاره هم ندارم

روزها هم مثل شبهام تاریک شده دیگه شب و روز ندارم

همه چیز برام تهی شده

این چه بلایی بود که سرم امد

دیگه انگار خدایی هم نیست

هیچ کس و هیچ چیز

دیگه دارم به وجود خود هم شک می کنم هستم یا نه ؟

                                                         همیشه مهربان