پیام گل
به آب روان گفت گل کاز تو خواهم که رازی که گویم به بلبل بگویی
پیام ار فرستد، پیامش بیاری بخاک ار در افتد، غبارش بشویی
بگویی که ما را بود دیده بر ره که فردا بیایی و ما را ببویی
بگفتا به جوی آب رفته نیاید نیایی مرا، گر چه عمری بجویی
پیامی که داری به پیک دگر ده بامید من هرگز این ره نپویی
من از جوی چون بگذرم بر نگردم چو پژمرده گشتی تو، دیگر نرویی
بفردا چه می افکنی کار امروز بخوان آن کسی را که مشتاق اویی
بد اندیشه گیتی به ناگه بدزدد زبلبل خوشی و ز گل خوبرویی
چو فردا شود، دیگرت کس نبوید که بی رنگ و بی بوی، چون خاک کویی
دل از آرزو یک نفس بود خرم تو اندر دل باغ، چون آرزویی
چو آب روان خوش کن این مرز و بگذر تو مانند آبی که اکنون به جویی
نکو کار شو تا توانی. که دایم نماند است در روی نیکو، نکویی
تو پاکیزه خو را شکیبی نباشد چو گردون گردان کند تند خویی
دوباره سلام.ممنون ازاینکه بازهم بهم سرزدی.شعرقشنگی روانتخاب کردی.امیدوارم همیشه موفق باشی.تابعد
اگر روزی کسی از من پرسید دیگر قصدت از این زندگی چیست به اون میگم چون میترسم از مرگ مرا راهی به غیر از زندگی نیست ......
سلام بهارتان همیشه خوش
سلام خوبی مرسی از نظرت
متن قشنگی بود بازم به من سر بزن
فعلا بای
یادم رفت بگم منم الان بهتون لینک میدم
سلام زیبا بود عزیز ... امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه ... آپ هستم ، خوشحال میشم سر بزنی .
آنکه خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هرچه خواهی سخنش شیرین است
قشنگ بود .از این کارت خوشم اومد
بای بای
سلام
چرا انقدر شعرهات غمگینه و لرای رفتنها و بر نگشتنها نوشتی.
روزگارتان شیرین
شادیهایتان افزون باد