کمی نزدیکتر...

   سالهاست که چشم انتظار پشت این پنجره نشسته ام

سالهاست که درختان را می بینم که شکوفه نکرده اند

سالهاست که تن درخت حسرت ام عریان است

سالها پیش بود که تو را دیدم

وقتی که شکوفه ها به نسیم التماس می کردند که آنان را برای بوسه زدن به جا پای تو اندازند

زمین غرق در شکوفه بود ...

سالهاست که به تو می اندیشم

به این می اندیشم که ای کاش بجای مهتاب تو می خندیدی

ای کاش بجای همه ی گلهای تو می شکفتی

ای همه مهربانی به تو می اندیشم ...

سالهاست که دیوار بلندی بر روی این پنجره کشیده اند

اما من هنوز چشم از پنجره برنداشته ام

می دانم که روزی خواهی آمد

شاید کمی آن دورترها

دورتر از پنجره امیدم

دورتر از شاخه های عریان درختان در حسرت

دورتر از شهر مهربانی ...

می دانم آمده ای

پشت این دیوار بلند

کمی دروتر از ما

در شهر فرشته ها..

..ای کاش این نزدیک تر ها آمده بودی ...

همیشه مهربان