از اون روزی که رفتی خیلی خراب شدم
نمی دونم باید چی کار کنم انگار رفتم تویک دنیای پوچ دور و ورم هم خالی شده توی یک خلاء افتادم
یکی می گفت اون که رفته خب حتماً دوستت نداشته که رفته اما تو که ...
دیگه فکرام کار نمی کنه نمی دونم واسه ی چی زنده ام واسه ی چی دارم کار می کنم ، اصلاً واسه ی کی دارم می نویسم؟
تنها آرزوم اینه که از اینجا برم اما نمی دونم کجا؟!
شاید برم یک جای دور ، خیلی دور که هیچ کسی اونجا نباشه
حداقل جایی برم که اینهمه مترسک دورم نباشه
خسته شده ام از این چه کنم ها و کجا رفتن ها
آخه بی تو کجا رو دارم که برم من که تو این دنیا یک ستاره هم ندارم
روزها هم مثل شبهام تاریک شده دیگه شب و روز ندارم
همه چیز برام تهی شده
این چه بلایی بود که سرم امد
دیگه انگار خدایی هم نیست
هیچ کس و هیچ چیز
دیگه دارم به وجود خود هم شک می کنم هستم یا نه ؟ همیشه مهربان |