شبهای بی تو بودن برام خیلی تاریکه تاریک
خیلی وقت ندارم از تو خبر
به من گفتی که جدا نمی شی از من
پس چرا رفتی و بی خبر گذاشتی
حتی واسه ی رفتند بهونه ای نداشتی
نفرین بر هر چه سفره که من از تو گذاشته بی خبر
دیگه از سحر خبر ندارم موندم تو این تاریکی
دارم می میرم تو این دنیای تاریک
شبهای بی تو بودن برام خیلی تاریکه تاریک
تو پر کشیدی و رفتی با افسوس
موندم تو این تاریکی دارم می میرم
از این سفر دلگیرم دارم تو این دنیا ی تاریک می میرم
دیگه از این سرنوشت خیلی دلگیرم
که من بدون تو ندارم تقدیری
همیشه مهربان
اگه دوستت داشت ُ نمی رفت اونکه رفته ...
سلام مصطفی جان ممنون از لطفت
چه شعر قشنگی بود اما امیدوارم واسه کسی این اتفاق نیوفته
سلام امیدوارم همیشه موفق باشی بازم به من سر بزن من لوگوتو تو وبلاگم گذاشتم
بازم بیا به وبلاگم عزیز
سلام ممنون از اینکه از وبلاگم دیدن کردی
سلام عزیزم
مثل اینکه آدرس وب رو اشتباه گذاشتی ؟!