نازنین

دیشب نسیم عطر گیسویت را برایم آورد نمی دانی چه سر مست شدم

تا صبح از سر ذوق روی تک تک ستاره ها را می بوسیدم

تو را در باران جستجو می کردم و کورکورانه نشانت را از قطر های باران می پرسیدم

غافل از اینکه تو خود بارانی و من ... درمانده ای که حسرت باران مجنونش کرده

شیرینی از تو سرودن چنان در من شور می آفریند ، که تنها خیال تو را داشتن مرا بس است

خیالت را از من مگیر که من بی آن عزلت نشین میکده ها خواهم شد

حکایت عطر گیسوی تو و حسرت من شده است مثال همان پیراهن یوسف و چشمان در

حسرت مانده یعقوب ...

 

نازنین تو را به باران سوگند پاسخ سئوال این حسرت را بی جواب مگذار...

می گویند هر زمان که روح پرواز بسوی ابدیت را آغاز کند می تواند روح همسفرش را

 انتخاب کند

نازنین می توانم امید داشته باشم به پرواز روح هایمان در کنار هم ... ؟

دیوانه ای چون من ، عطر گیسوی شب فامت بس .

شیدا کرده ای این دل را ، شیدای بر من مبارک

ای کاش لایق باشم نازنین

                                                                                       همیشه مهربان

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نواب دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:00 ق.ظ http://www.cafeemaad.blogsky.com

سلام جالب خیلی خوب بود به من هم سری بزن
www.cafemaad.blogsky.com

پسر نیمه شب دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:10 ق.ظ http://midnightboy.blogsky.com

سلام .
خیلی قشنگ نوشتی .
به من هم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد